امشب چراغ شبهایم خاموش است مهتاب شبانه ام به خواب رفته آسمان بی ستاره ام ابریست و چشمه ای چشمانم پر از اشک دلتنگی است.در کوچه باغ بی کسی ام باز دلتنگ توام. عشق من شاید در زیستن من باشد اندوهی که سالهاست غم عشق یک عاشق را بیان می کند حرف من می تواند خشکی یک درخت و یا غم تنهای یک عصا و یا یک شمشیر و یا غربت یک اسب و یا تنهای یک خانه ی بی کس و خالی و یا آوازاندوهناک پبرمرد رهگذری باشد که شامگاه یک روز پاییزی در کوچه باران زده می خواند روزی که آخرین نگاهت را به من هدیه دادی. از یاد نمی برم چشمانم بارانی بود ودلم آشوب.روزی که تو رفتی در سراب کویر دلم گم شدم. شاید نمی دانستی پرنده ی زخمی دلم پشت میله های قفس ترا دوست داشته و راهی برای یافتنت نداشته است. و هنوزهم گلوی پر از بغض من
بعد از پر کشیدن تو صدایت می زند که شاید باد صدایم را به گوش تو برساند و تو بشنوی که هنوز دوستت دارم